فیلم "نفس"
نقش بهار توی فیلم نفس همیشه منو یاد خودم انداخته
فیلمی ک روزی دوبار می دیدم و حفظش بودم تا اینکه حذفش کردم که نبینم
اونجا که کتاب رو انداخت توی آب و گفت ننه آقا راست میگه هرکی زیاد کتاب بخونه "دیوونه" میشه
منم قبل از مدرسه رفتنم از بس کتاب خوندن رو دوست داشتم همیشه برام کتاب میخریدن و میخوندن تا خودم بلد شده بودم خوندنو و منتظر بودم بیشتر بلد بشم تا اول دبستان ک تابستونش اولین کتاب وحشتناک زندگیم رو خوندم تا بعد از مدرسه تا تموم شدنش
همش میخواستم زودتر مدرسه تموم بشه ک آزاد باشم واسه خوندن . دوست داشتم مدرسه نمی رفتم .
بعد ک اختیار دانشگاه با خودم شد تصمیمای جدی گرفتم واسه خودم بودن.
اما الان خیلی از خودم میترسم . من پر از سوالم پر از شک . تردید دو دلی . ترس سوال سوال سوال .انقدر خوندم و خوندم ک الان از ترس سوال جدید میترسم ک بخونم حتی میترسم بپرسم آخه نمیخوام جوابی ک از سر خودخواهی و خودباوری هست بشنوم . نمیخوام اگه بلد نیستن بگن این فکرا چیه
میترسم یه روز ببینم دیگه نیستم
کاش منم از اول کتابارو انداختهاند بودم توی آب . جای تنهایی نشستن و کتاب خوندن
کنجکاوی وحشتناکم کار دستم داده .
اصل زندگیم داره از دستم میره و من ترسیدم .
خداجون ؟ خودت آگاه ب کل منی التماسن
پروردگارم . هستی ؟
پروردگارم
فکر میکردم که توی این این روزهای آخر سال چیزای خیلی خوبی رو قراره تو پرونده وب سایت خاک گرفته ام بنویسم
اما الان که دارم فکر میکنم ، بر عکس اون چیزی که دارم میگم و خواسته قلبیم بود همیشه به نشدنا فکر کردم
نکنه نخوای؟
نکنه اشتباه کردم؟
نکنه دروغ باشه ؟
نکنه همه اینا نشونس واسه من ؟
بدی ماجرا که چه عرض کنم مزخرف ترین جای ماجرا جاهایی بود ک پروردگارم خودت شاهدشی .
حالا محکم و قوی اومدم جلو ک بهم بگی این چهار سال همه اون اتفاق های بعد از دعا . همه اون اتفاق های نزدیکه شدن ها همه برای چی بود ؟ نذار ازت بپرسم پروردگارم هستی ؟ میخوام بگم پروردگارم سپاسگزارم
بهم بگو حتی اگه به اشتباه فکر کردم ک تو فرستادی. خودت میدونی چه حالی ام و تو چه سوالای ترسناکی گیر افتادم
پروردگارم تو رو به لحظه ی آفرینشت قسم منو یک دل کن و قرص
به رخت چه چشم دارم که نظر دریغ داری
به رهت چه گوش دارم که خبر دریغ داری
نه منم که خاک راهم ز پی سگان کویت
نه تو آفتابی از من چه نظر دریغ داری
تو چه سرکشی که خاکم ز جفا به باد دادی
تو چه آتشی که آبم ز جگر دریغ داری
ندهیم تار مویی که میان جان ببندم
نه غلام عشقم از من چه کمر دریغ داری
دم وصل را نخواهی که رسد به سینه من
نفس بهشتیان را ز سقر دریغ داری
دل کشته من اینجا به خیال توست زنده
چه سبب خیالت از من به سفر دریغ داری
به امید تو بسا شب که به روز کردم از غم
تو چرا نسیمت از من به سحر دریغ داری
کم من گرفتی آخر نبود کم از سلامی
به عیار نیک مردان کمی ار دریغ داری
سوی تو شفیع خواهم که برم برای وصلی
نبرم شفیع ترسم که مگر دریغ داری
چه طمع کنم کنارت که نیرزمت به بوسی
چه طلب کنم مفرح که شکر دریغ داری
به وفاش کوش خاقانی اگرچه درنگیرد
نه که دین و دل بدادی سر و زر دریغ داری
"خاقانی"
خدای خوبم
بخشنده مهربونم شکرت بابت همه کس و همه چیز .
شکرت.
بابت اینکه دیگه آزاده آزادم و از حیطه فکر های مسموم خارج شدم و سنگینی چیزی ترس آور و بی اهمیت دیگه دنبالم نیست
این مساله می تونه چند وجه مفید داشته باشه . و این خیلی خوبه . هزاران بار شکر خدای مهربانم.
سلام
چرا واقعا خیال میکنیم اگه با اسم و رسم دیگه تو دنیای مجازی که البته دنیای واقعیه خیلیا شده ، کامنت رکیک بذاریم موردی نداره ؟
و پای ما حساب نمیشه ؟
مثلن تو کله تون چی میگذره که با اسم دیگه فحش میدین با اسم خودتون مودب میشید؟
حتمن در نگاه شما مجازی فحش دادن رو خدا حساب نمی کنه و میگه حوزه کاری من دنیای واقعیه و گوشی اینا ربطی به من و سیستم آفرینشم نداره ؟
خوب با اسم دیگه خودتون رو تخلیه میکنید و منفی و مثبتای انباشته مغزتون رو بیرون می ریزین اون وقت پشیمون میشد و میگین هنوووووز دست ب دامن خدایید؟
اگه بر نمیخوره بهتون اون خدا ، خدای ما هم هست . آره
درباره این سایت